۱۳۹۵/۰۲/۲۸

یان شولتس/ ترجمه الاهه نجفی
یک راننده اتوبوس، یک دفترچه یادداشت، زندگی روزانه و یکنواخت. در فیلم 
«پترسن» جیم جارموش اتفاق چندانی نمی‌افتد و با این‌حال ناگهان به طرز دلپذیری 
بحث عشق در میان می‌آید. در این فیلم هیچ چیز زیباتر از این نیست که صبح در 
کنار زنی به نام لورا با بازی گلشیفته فراهانی آغاز شود.
پترسن (آدام درایور) و لورا (گلشیفته فراهانی) در نمایی از فیلم «پترسن» جیم 
جارموش

هفت شبانه‌روز از زندگی یک راننده اتوبوس به نام پترسن (با بازی آدام درایور) 
در کنار لورا که آرزو دارد خواننده موسیقی کانتری بشود، در شهری به نام پترسن.

پترسن رأس ساعت شش صبح از خواب بیدار می‌شود، به ساعت مچی‌اش نگاهی می‌اندازد، 
همسرش لورا را که خواب‌آلود است می‌بوسد و سر کارش می‌رود.

یک بول‌داگ هم به نام «ماروین» در این فیلم حضور دارد. برای لورا این سگ 
جایگزینی‌ست برای یک بچه. در نظر پترسن اما این سگ مزاحمی بیش نیست و با 
این‌همه او را هم مانند همه وظایف زندگی روزانه تحمل می‌کند. هر شب، از روی 
وظیفه با «ماروین» به گردش می‌رود، سر راه سری به یک میخانه می‌زند و خودش را 
به یک لیوان آبجو دعوت می‌کند. او هرگز در میگساری زیاده‌روی نمی‌کند.
هر روز چند سطر در یک دفترچه

ممکن است در این لحظه این پرسش برای شما پیش آمده باشد که آیا واقعاً این یک 
فیلم داستانی‌ست یا چیزی است کسالت‌آورتر از زندگی هر روزه‌روز؟ حق با شماست. 
در فیلم «پترسن» اتفاق چندانی نمی‌افتد و آنچه که اتفاق می‌افتد هم تکرار مکرر 
رویدادهای روزهای قبل است. اما از طرف دیگر پترسن یک سویه نه چندان آشکار هم 
دارد. این راننده اتوبوس هر روز در دفترچه یادداشتش اشعاری می‌نویسد: دقیقاً 
مانند ویلیام کارلوس ویلیامز، شاعر آمریکایی که یک مجموعه پنج جلدی از اشعارش 
را به نام «پترسن» منتشر کرده. اشعار ویلیام کارلوس ویلیامز درباره شهر 
کوچکی‌ست به نام «پترسن» که با اتوموبیل فقط نیم ساعت با نیویورک فاصله دارد.
نمایی از فیلم «پترسن»: در ستایش عشق و زندگی

پترسن هر روز صبح، در ایستگاه اتوبوس، دفترچه‌اش را به فرمان اتوبوس تکیه 
می‌دهد و قبل از آنکه استارت بزند و اتوبوس را روشن کند، چند سطری در 
دفترچه‌اش می‌نویسد. موضوع اشعار او چیزهای پیش پاافتاده‌ای‌ست مثل قد و قواره 
چوب کبریت‌ها و در این بین ناگهان به طرز دل‌انگیزی موضوع عشق هم در میان 
می‌آید. پس «پترسن» جیم جارموش فیلمی‌ست درباره شعر و زندگی شاعرانه یک راننده 
اتوبوس در کنار زنی که آرزوهایی دارد و گلشیفته فراهانی نقش او را با مهارت 
تحسین‌برانگیزی بازی می‌کند.
پترسن: شاعر زندگی روزانه

در «پترسن» شخصیت‌های دیگری هم حضور دارند: یک دختربچه، یک مرد ژاپنی، خود 
پترسن و لورا، زنی که در کنار او خوشبختی معنی پیدا می‌کند و گمان می‌کند که 
پترسن خوش‌قلب روزی شاعر بزرگی می‌شود. چه کسی می‌تواند این ادعا را با قاطعیت 
رد بکند؟

پترسن، شاعر زندگی روزانه است. شاعرانگی او در نوع نگریستن او به جهان، در 
گفت‌و‌گوهایش با مسافران اتوبوس یا غروب‌ها در میخانه جلوه‌گر می‌شود. شعر 
ابتدا با نگاه کردن آغاز می‌شود و سپس نوبت می‌رسد به نوشتن و گاهی هم در این 
گیر و دار پیش می‌آید که اتفاق مضحک، وحشتناک یا آبسوردی روی می‌دهد و همه 
اینها به چند سظر در زندگی پترسن تقلیل پیدا می‌کند که چند صباحی بعد، در یکی 
از همین روزها اتفاق خوبی بیفتد.

پترسن می‌گوید: این‌ها فقط چند کلمه‌اند.

«پترسن» جیم جارموش عاشقانه‌ای‌ست درباره نوشتن و در فضیلت یک زندگی شاعرانه و 
قدردانی از عشق و از هستی. در این فیلم هیچ چیز زیباتر از این نیست که صبح در 
کنار زنی به نام لورا با بازی گلشیفته فراهانی آغاز شود.

منبع: تاگس اشپیگل

۱۳۹۵/۰۲/۲۲

بهمن کشاورز - حقوق‌دان و و کیل دادگستری - طی یادداشتی به واکاوی حقوقی ماجرای ادعاشده مبنی بر تعرض یک معلم به دانش‌آموزی 9 ساله در یکی از روستاهای زنجان پرداخته است.

به گزارش ایسنا، بهمن کشاورز می‌نویسد: «صورت‌ مسئله این است که معلم یک دختر ٩ ‌ساله با او رابطه جنسی مکرر داشته که پس از افشای این مطلب، موضوع به‌ عنوان تجاوز به عنف بررسی و تعقیب شده اما نهایتا نظر مرجع رسیدگی این بوده که در این رابطه، عنصر عنف وجود نداشته بلکه این رابطه با رضایت طرفین تحقق یافته است. ظاهرا معلم مذکور با قرار وثیقه آزاد شده است و به قضیه، عنوان رابطه نامشروع داده شده. در‌ این‌باره، موارد مختلفی را می‌توان مطرح کرد و پرسش‌های گوناگونی به ذهن متبادر می‌شود که خلاصه‌ای از این موارد به شرح زیر است:

١) قانون حمایت از کودکان و نوجوانان کلیه افراد زیر ١٨ سال را کودک اعلام و مشمول ضوابط حمایتی خاص کرده است. با توجه به اطلاق ضوابط این قانون، چگونه می‌توان قائل شد به اینکه کودک ٩‌ ساله دارای اراده آزاد برای برقراری رابطه جنسی با فرد بالغ است؟

٢) قانون راجع به رشد متعاملین، هر نوع معامله افراد زیر ١٨ سال را - اعم از پسر یا دختر - غیرنافذ می‌داند. به عبارت دیگر اگر فرد زیر ١٨ سال مثلا دوچرخه یا قلمش را به کسی بفروشد، می‌تواند استرداد مال کند. این موضوع حکایت از آن دارد که از دیدگاه قانون‌گذار، افراد زیر ١٨ سال دارای عقل و اراده‌ای که برای معاملات لازم است، نیستند و قصد و رضای آنان مخدوش است. چگونه می‌توان گفت دختربچه ٩ ‌ساله، دارای قصد و رضا و اراده آزاد برای برقراری رابطه جنسی بوده است؟

از این گذشته اینکه همین دختر اگر مثلا به سن ٤٠‌ سالگی می‌رسید و هنوز باکره بود، برای ازدواج - یعنی ازدواج قانونی و مشروع - نیاز به اذن ولی داشت و اگر بدون این اذن شوهر می‌کرد، ازدواجش ابطال‌شدنی بود. علت این امر ظاهرا این است که از نظر قانون‌گذار، قصد و رضای چنین خانمی بدون ضمیمه‌شدن اذن پدر یا جد پدری به آن، اعتناکردنی نیست. حال آیا می‌توان پذیرفت دختر‌بچه ٩‌ ساله بدون اذن ولی عملی را انجام داده و از نظر کیفری مأخوذ به آن است؟

٣) در قانون مجازات اسلامی مصوب ١٣٩٢ درباره افراد زیر ١٨ سال و بالای ١٥ سال که مرتکب جرائم مستوجب حد و قصاص می‌شوند، ضوابطی برقرار شده تا مرجع قضایی بتواند از طرق مختلف از نظر ارجاع به پزشک قانونی یا جلب نظر سایر کارشناسان درباره وضعیت عقلی و دِماغی و میزان رشد شخصیت آنان، تحقیق کند و هر‌آینه نتیجه حکایت از خللی در اینها داشته باشد، سایر تدابیر کیفری مخصوص اطفال را درباره آنان اعمال کنند؛ پس از دیدگاه قانون‌گذار افراد بین ١٥ تا ١٨ سال از نظر توان فکری و عقلی در محل سؤال و تردید هستند. اینکه طفل ٩‌ ساله را واجد سلامت فکر و روان در حد رضایت به رابطه جنسی این‌چنینی تلقی کنیم، به شدت تأمل‌برانگیز است.

٤) در قانون مجازات عمومی قبل از انقلاب، آنجا که بحث منافیات عفت و هتک ناموس مطرح بود، وقتی مرتکب، معلم، پرستار، قیم یا لَلِه زیان‌دیده از جرم بود، مجازات مرتکب، تشدید می‌شد. علت این بود که سیطره و تفوق مرتکب بر مجنی‌علیه (بر زیان‌دیده از جرم) امکان هرگونه دفاع یا افشاگری یا مقاومت را از او سلب کرده و یا به‌شدت تضعیف می‌کرد. این ضابطه ممکن است در متن قانون نیامده باشد اما علت حکم هنوز باقی است. ملاحظات روان‌شناختی نیز این معنا را تقویت می‌کند. موارد مکشوف درباره تجاوز پدران به دختران صغیر، مؤید و ثابت‌کننده درستی این نظر است.

٥) علاوه بر همه اینها قانون‌گذار ما سن قابلیت «صحی» برای ازدواج را ١٣ سال تمام شمسی قرار داده؛ یعنی دختران فقط در‌ صورتی‌ که ١٣ سال تمام داشته باشند و اذن ولی را بگیرند، می‌توانند ازدواج کنند. حال آیا می‌شود قائل شد به اینکه دختربچه ٩ ‌ساله متوجه اهمیت رابطه جنسی و کم و کیف آن بوده و به آن رضایت داده است؟

٦) بالاخره در نظام‌های حقوقی خارجی، ایجاد ارتباط جنسی با دختران زیر ١٨ سال (یا ١٧ یا ١٦ سال) به تفاوت نظام‌ها، تجاوز به عنف محسوب می‌شود. به عبارت دیگر در این موارد اصولا فرض رضایت نمی‌توان کرد و معدوم‌بودن قصد و رضا مفروض است.

حاصل اینکه برداشت‌های این‌چنینی، نبود امنیت و مشکلات جبران‌ناپذیری را به‌ویژه در دبستان‌ها و دبیرستان‌های دخترانه ایجاد خواهد کرد و با توجه به اینکه کادر آموزشی کارآمد از خانم‌ها به اندازه کافی وجود ندارد و از استفاده از نیروی آقایان آموزگار و دبیر، گزیر و گریزی نیست، مطمئنا وضع بسیار نامطلوبی ایجاد خواهد شد؛ بنابراین با اینکه شخصا به نتیجه‌بخش‌بودن شدت مجازات به‌عنوان عامل بازدارنده عقیده ندارم اما برخورد این‌گونه را به‌ویژه آنجا که بحث کودکان و نوجوانان و آسیب‌های جسمی و روانی آنان مطرح است، به‌هیچ‌وجه جایز نمی‌دانم. والله اعلم.»

۱۳۹۵/۰۲/۲۱

یه روز خوب با فرشته ها

امروز مهمان چهارتا از بچه های گل و باهوش و پرانرژی بودم. کلی بازی کردیم و گفتیم و خندیدیم و قصه
تعریف کردیم.آواز خوندیم و نمایش بازی کردیم. اون دو تا خانم هم دانشجو های روانشناسی بودند که واسه کارورزی شون اومده بودند و رای گرفتیم و بچه ها اجازه دادند که باهاشون مشارکت کنند و الحق که این فرشته ها خیلی بهتر از اون دوتا خانم نمایش بازی می کردند. فردا هم به این" موسسه خیریه کودکان سندروم داون رشت" می رم و با یه تعداد دیگه از این عشقولی ها همراه می شم و بعد یه گزارش کامل از این موسسه  و بچه های گل و باهوشش برای مجله ویژه فرهنگ و هنر روزنامه خزر آماده می کنم باشد که بتونم با توجه به تیراژ بالای مجله و توزیع گسترده رایگان که معمولا بین مردم می شه توجهات رو برای کمک مردمی و سازمان ها به این بچه ها و موسسه جلب کنم.
 سپاس از  مدیر خوب کانون خانم قطب زاده و معلم خوب تئاتر این بچه ها که بازیگر  نمایش سی و سه درصد نیل سایمون هم هست خانم نرگس حسن نیا🌻🌹🌼
  #سی_وسه_درصد_نیل_سایمون #دیوار_چهل_و_هفت #موسسه _کانون_کودکان_سندروم_داون

۱۳۹۵/۰۱/۱۱

امید ترقی اولین مجمع تئاتر گیلان

امید ترقی اولین مجمع تئاتر گیلان
( 29 جوزای 1289 خورشیدی )
-----------------------
اولین مجمع تئاتر که در گیلان به وجود آمد امید ترقی بود ، نخستین کانونی که هدف آن تنویر افکار عمومی و سوق دادن جامعه به سوی ترقی و تجدد و خدمات اجتماعی از قبیل افتتاح مدارس و مبارزه با بیسوادی و تاسیس قرائت خانه و کتابخانه عمومی بوده و الحق در این راه پیشرفت های محسوس و شایسته ای نیز کردند .
بعد از مشروطیت مردم تشنه چیزهای نو بودند و ایالت گیلان بنا به موقعیت جغرافیایی و ازدیاد رفت وآمد خارجیان زودتر از همه جا به تحصیل چیزهای نو موفق شد و برای اولین بار به ترویج تئاتر اقدام نمود و با اهمیتی که برای این فن قائل بود جوانان حساس و مترقی ما توانستند خیلی زود مهارت و استعدادشان را در این رشته هنری ظاهر سازند .
چون استبداد صغیر به میان آمد ، جوانان آزادی خواه این سامان به مخالفت برخاستند ، کنسول روسیه تزاری که مردی سفاک و پر کین بود بر اوضاع اجتماعی و اداری نفوذ وحشیانه و شیطانی داشت ، دست به یک سلسله عملیات مفسدت آمیز زد ، هر چه می خواست انجام می داد و هیچ کس هم قدرت نداشت بدون کسب اجازه او شروع بکاری نماید ، او روح بازخواست را از اجتماع سلب کرده بود ولی مع الوصف آزادیخواهان از کوشش ها دست بردار نبوده و برای نجات خود و مردم از چنگال دیو استبداد فداکاری می کردند و خیلی اتفاق می افتاد که در حین پیشروی هدف عالی خود ، با قزاق های روس تصادف و برخوردهایی بکنند ، در یکی از این تصادفات ، کنسول روس به بهانه ی اینکه یکی از مامورین دولتی به یاری یکی از آزادیخواهان ، قزاقی را کشته است ، با قزاق ها به کمیساریا و نظمیه ریخته و کاظم نام رئیس کمیساریا و ابراهیم یا یوسف خان نامی رییس نظمیه ی وقت را به اتفاق امام جمعه تالش دستگیر و به دار آویخت ( نگراسف برای درهم شکستن روحیه ی آزادی طلبی مردم گیلان ، چنگیز صفت اعمالی را انجام داد که موجب شرم و ننگ تاریخ شد ، یکی از این اقدامات ، دستگیر کردن گروه بیشماری از گیلانیان و محاکمه ی ننگین و فرمایشی آنها ، و به دار آویختن چهارتن از آزادگان همیشه زنده ی تاریخ ، یوسف خان جوبنه ای ، کاظم خان ریسس کمیسری ، ملا عزیز شریعتمدار کرگانی و صالح خان در روز 13 صفر 1330 ه.ق در قرق ناصریه است ، این آزادگان را بعد از بدار زدن با لباس و بدون تشریفات مذهبی در چاله ای که کنده بودند افکند و روی آنها را با گچ و آهک پوشانید ، مزار این آزادگان رادمرد هم اکنون در گوشه ای از باغ بیمارستان پورسینای رشت غریبانه فریادگر بیداد و ستمی است که بمردم گیلان رفته است . روانشان شاد و نامشان هماره به یاد باد ) ، این عمل نفرت انگیز بیش از پیش مردم را نسبت به اوضاع عصبانی و خشمناک ساخت و آنها را در خفا ، علیه زور و قلدری و اجحاف ، متشکل نمود ، کنسول تزاری که بویی از این تشکیلات نهانی برده بود به دنبال بهانه و علتی می گردید تا دوباره اشخاص مورد سوءظن را سر به نیست نماید ، اتفاقا در ا ین گیرودار مهتر محمد علی شاه به رشت آمد و شبی را در بادی الله مورد حمله عده ای قرار گرفت و به سختی مجروح شد ، این موضوع فرصتی به کنسول داد داد تا به بهانه های عجیب و غریب شادروان حاجی ملک را که از آزادی خواهان بنام عصر و خانه اش در بادی الله خانقاه و کانون تجمع آزادی طلبان بود به اتفاق عده زیادی از جوانان که منهم (عباس اصالت معروف به عباس بانکی) در میان آنها بودم دستگیر نموده و مورد شتم و آزار قرار دهد ، در میان دستگیر شدگان افراد احساساتی و افراطی زیاد بودند و تظاهرات شایسته نیز می کردند .
این دو نمونه تجاوز و تعدی بیشرمانه ای که شرح دادم صرفنظر از تشکیلات مخفی ملیون و احرار ، هنرمندان را هم واداشت تا به طرق مختلفه هنری افکار عامه را برای مقاومت در مقابل فشار و زور حاضر نمایند .
در یک چنین موقعی من و میرزا یحیی و حسن ناصر ، منزلی اجاره کرده و آن را محل تمرین ساز قرار داده بودیم و گاه گاهی نیز در خارج شهر اجتماعاتی کنسرت مانند تشکیل داده و با خواندن اشعار وطنی و تصنیف های مهیج ملی در دستگاه های موسیقی مردم را به آزادی علاقمند و بدان تشویق و تحریص می کردیم ، بد نیست بدانید میرزا یحیی خان اصلا کرمانی و در زمانی که تازه انقلاب مشروطیت در گرفته بود به گیلان آمده و در رشت ، راسته ی زرگرها ، جنب مسجد دکان زرگری گشود و از این راه امرار معاش می کرد ، جوانی فعال ، خوش ذوق و با نشاط و در پیکار با استبداد بی تاب و محیط مبارز گیلان برای او جنبه ی ایده آل پیدا کرده بود .( یحیی کرمانی – نام برده در بدو انقلاب مشروطیت گیلان به رشت آمده کتابفروشی می کرد ، بعد زرگری را پیشه ساخت و سپس عضو انقلاب جنگل گردید و آخر از همه به خدمت وزارت دارایی در آمده بازنشسته ی آن وزارتخانه گردید ، گفتارش را همواره با مزاح و بذله گویی توام می ساخت و خود را یعفوراف می نامید ، با لهجه ی شیرین کرمانی سخن می گفت و همیشه خندان و با نشاط بود ، نقش های کمدی و فکاهی نمایش ها را ایفا می نمود و نقشش را ماهرانه انجام می داد ، در ساری مازندران باغی پس از بازنشستگی اش دست و پا کرد و به فلاحت و تربیت درختان اهلی و میوه دار پرداخت .
محصول باغ کمک بزرگی به دوره ی بازنشستگی اش بود نامبرده به سال 1330 شمسی در طهران به عارضه ی سکته درگذشت . گیلان در گذرگاه زمان نوشته ی آقای میرفخرایی رویه 355)
میرزا حسن ناصر نیز جوانی بسیار مودب و موقر و تحصیل کرده ، با افکاری بلند و آزاد اندیشی منطقی و تازه از سفر اروپا برگشته بود ، وی مدتی را در تالش نزد ضرغام السلطنه به سمت منشیگری و معلم زبان فرانسه پسرش سلیمان پاشا خان بسر برد ولی چون برای اینگونه کارها ساخته نشده بود به تهران رفت و در خدمت وزارت مالیه در آمد ، با سمت پیشکاری مالیه گیلان به رشت برگشت ، در این زمان حاجی میرزا حسن رشدیه ، مدرسه رشدیه را در رشت و انزلی بنیاد نهاده و مدیریت مدرسه رشت را به این جوان دانشمند سپرد ، خدمات بی دریغ فرهنگی ، میرزا حسن خان را شاخص نمود و نمایندگی معارف نیز به او داده شد ، وی با پشتکار بی نظیر خویش ، معلمی مدرسه شمس را نیز پذیرفت و بدون اخذ دیناری به بیداری مردم و با سواد نمودن جوانان مستعد گیلان پرداخت .
در آن زمان نهضت فرهنگی نیز همپای انقلاب مشروطیت آغاز گردیده بود ، مردان شریف و انسان دوست لحظه ای آرام نداشتند ، با برخورداری از امکانات بسیار اندک و محدود مادی و معنوی به گشودن مدارس می پرداختند و چون کمکی از طرف دولت به آنها نمی شد و یا اگر هم احیانا می شد بمانند قطره آبی بود که بر زمین تشنه ظهر مرداد ماه بچکد ، صاحبان مدارس بعد از مدتی کوشش و خون جگر خوردن ، ناچار به تعطیل مدرسه می شدند و برای اینکه این سرنوشت محتوم را به تاخیر اندازند می باید عوایدی دست و پا کنند ، اعانه ای می گرفتند ، به این و آن متوسل می شدند ، باید قبول کرد که اینگونه تکدی شرافتمندانه نیز حدی داشت .
یکی از مدارس فعال ولی کم سرمایه وقت نیز مدرسه ی اتفاق رشت بود که آقای میرزا علی حبیب زاده حبیبی ( مدرسه ی اتفاق را میرزا علی آقا ناظم (حبیبی ) فرزند حاجی حبیب اصفهانی ، شربت دار سپهدار رشتی تاسیس کرد ، نامبرده گذشته از نظامت ، مدیریت مدرسه را نیز عهده دار بود و برای اداره مدرسه تلاش های بسیار می کرد . علی حبیبی ابتدا در مدرسه مجدیه ناظم بود و بهمین جهت به علی آقا ناظم شهرت یافت ، مدرسه اتفاق را به تنهایی و مدرسه شمس را به کمک همفکران دیگرش ، که هر یک مدرسه ای جداگانه داشتند اداره می کرد ، مدرسه شمس در حقیقت ادغام شده چند مدرسه بود . علی حبیبی تا آخر عمر از خدمات فرهنگیش دست برنداشت و در شهرستان های فومن و لنگرود و گرگان سالها رییس فرهنگ بود ، اسماعیل پور رسول و شیخ علی تنها به شرح ایضا پاداشی که اولیای وزارت فرهنگ در پایان عمر به علی حبیبی دادند مدیریت یک دبستان شش کلاسه در اهواز بود که کمی بعد بازنشسته شد و از این تحقیری که نسبت به او بعمل آمده بود آزرده خاطر بود تا آنکه در آذر ماه 1324 شمسی به عارضه ی سکته ی مغزی درگذشت {کتاب گبلان در جنبش مشروطیت نوشته ی آقای ابراهیم فخرایی} ) تاسیس نمود و طبعا به علت داشتن فصل مشترک با ناصر دوستی و صمیمیت داشت ، میرزا حسن خان ناصر که با حفظ دیگر سمت ها معلم مدرسه امید ترقی (باید مدرسه ی اتفاق باشد نه امید ترقی) هم بود ، پیس خسیس مولیر را بدست آورد و به ترجمه ی فارسی آن پرداخت ، در این زمان میرزا علی حبیب زاده حبیبی از کسر بودجه امید ترقی درد دل زیادی با ناصر نموده و متذکر شد که به تعطیل اجباری مدرسه ناگزیر است ، همین موضوع ناصر ر ابفکر انداخت که به تاسیس یک مجمع تئاتری که بتواند درآمدی تحصیل کند تا با آن از خطر تعطیل اجباری مدارس جلوگیری نموده بپردازد ، نتیجه فکر خود را با ما در میان نهاد ، چون فکر فوق العاده پسندیده و انسانی بود ما سه نفر در آن زمانی که هرگونه نهضت ترقی خواهانه با مخالفت شدید روبرو می شد و بر سر موجدین آن چماق تکفیر فرود می آمد و نماینده ی رسمی یک دولت خارجی (منظور نگراسف کنسول روس تزاری است )نیز با آزادیخواهان و هنرمندان اصلاح طلب راه نفاق می پیمود ، در 27 جمادی الااولی 1329 ه. ق نخستین مجمع تئاتری را به نام امید ترقی در گیلان ( رشت ) بوجود آوردیم . (تاسیس امید ترقی 1328 ه.ق برابر 29 جوزای 1289 خورشیدی بود که آقای کریم کشاورز دررویه 136 کتاب گیلان آنرا 1286 ش ثبت کرده است )
...............
تاریخ نمایش در گیلان – فریدون نوزاد

۱۳۹۴/۱۱/۱۳

قلمرو ممنوع و شرافت انسانی-رضا مجلسی-



مستند ساز تا کجا آزادی عمل دارد ؟ 
یادداشتی از آقای رضا مجلسی که در ویژه نامه فرهنگ و هنرروزنامه خزر  بهمن ماه 1394 به چاپ رساندم.
با مهر
سروش علیزاده

کریشتف کیشلوفسکی در کتاب خاطراتش ( من ، کیشلوفسکی ) حکایتی درباره ساختن یک فیلم مستند نقل کرده که موجب شد او پس از سالها مستند سازی ، این کار را یک باره و برای همیشه کنار بگذارد . ماجرا از این قرار است که موقع ساختن یکی از فیلم های مستندش به نام کارگران 71 پلیس فیلم های گرفته شده را ضبط کرده و پس از چند روز با احترام به او پس داده است . پلیس چیزی را که به دنبالش بود در فیلم نیافت و فیلم ها بازگردانده شد . کیشلوفسکی دریافت که در شب فیلمبرداری دختری مادرش را کشته وو جسدش را تکه تکه کرده و در دو چمدان جاسازی کرده است . همان شب هم چمدان ها را در یکی از صندوق های ایستگاه مرکزی گذاشته و پلیس به قصد شناسایی دختر ، فیلم ها را توقیف کرده است . گرچه آن ها از دختر تصویری نگرفته بودند ، اما برای کیشلوفسکی تصور این که ممکن بود دوربینش به عنوان خبرچین پلیس عمل کند بهانه ای شد تا برای همیشه مستند سازی را کنار بگذارد . کیشلوفسکی در ادامه توضیح دلایلش می گوید : نمی توان همه چیز را توضیح داد . مشکل فیلم مستند آن است که گویی در دام خودش اسیر می شود . هر چه بخواهد به کسی نزدیک تر شود او بیش تر خودش را کنار می کشد و این کاملا طبیعی است . اگر بخواهم فیلمی درباره عشق بسازم ، نمی توانم به حریم آدم های واقعی نزدیک شوم . اگر بخواهم فیلمی درباره مرگ بسازم ، نمی توانم از شخصی که در حال مرگ است . فیلم تهیه کنم ، چون این تجربه چنان شخصی است که نباید مزاحم او شد . موقع ساختن فیلم مستند دریافتم که هرچه بخواهم به فرد یا موضوعی که مرا جلب می کند نزدیک شوم بیش تر از من فاصله می گیرد ... چندین بار موفق شدم از اشک های واقعی فیلم بگیرم ، اما حالا گلیسرین دارم . از اشک های واقعی می ترسم ، در واقع نمی دانم آیا حق دارم آن ها را به تصویر بکشم یا نه . در چنین مواقعی احساسم مثل کسی است که خود را در قلمرو ممنوع می یابد . به همین دلیل از ساختن فیلم مستند دست کشیدم .
شاید این احساس حضور در قلمرو ممنوع برای بسیاری از فیلمسازان مستند آشنا باشد : امروز که مستند سازان ایرانی همگام با تحولات اجتماعی ، رسالتی سنگین در بازتاب دادن مشکلات جامعه دارند و بسیاری از آثار مطرح در جشنواره های داخلی و خارجی دارای رویکرد اجتماعی هستند ، شناخت و تبیین حدود آزادی مستندساز در مواجهه با موضوع هایی که بر می گزیند . بسیار مهم است . به راستی مستند ساز تا چه حد این حق و اختیار را دارد که تصاویر واقعی از زندگی آدم هایی واقعی را در نیل به مقصودش ثبت کند ، به حریم خصوصی آن ها وارد شود و به واسطه رسانه های فراگیری مانند سینما و تلویزیون در معرض دید دیگران بگذارد ؟ خط قرمز ورود به حریم شخصی انسان های دیگر تا کجا کشیده شده و مستند ساز تا کجا آزادی عمل دارد ؟
در فیلمی مستند تصاویری از مامورن و مسئولان قطار می بینیم که می خواهند مانع از تصویربرداری گروه شوند و فیلم به بهانه ضبط مراحل جمع آوری امضای مسافران توسط دانشجویی که به نبودن رستوران در قطار اعتراض دارد و با دستاویز قرار دادن موضوعی ظاهرا کم اهمیت ، وقایعی را ثبت می کند که از جنبه های مختلف تفسیر پذیر هستند . در این میان همه از نقطه نظر خود حق دارند . مسافران حق دارند در طول مسافتی بسیار طولانی از امکانات رفاهی لازم مثل رستوران بهره مند باشند ، جوان دانشجو حق دارد به عنوان نماینده بقیه مسافران به جمع آوری امضا و تنظیم استشهادیه دست بزند ؛ گروه تصویربرداری هم حق دارد از این موضوع گزارشی تصویری تهیه کند ، اما از سوی دیگر ماموران قطار هم از آن جا که گروه مجوز تصویربرداری در قطار را ندارد . می خواهند از کار آن ها جلوگیری کنند . البته گروه با هر ترفندی کارش را پیش می برد و حتی چهره ماموران قطار در حال مشاجره با گروه تصویربرداری هم چند دقیقه ای در قاب تصویر قرار می گیرد . گرچه ممانعت ماموران به لحاظ اخلاقی پذیرفتنی نیست ( به خصوص وقتی یکی از آنها به جای جلوگیری از تصویر برداری ، ورقه استشهادیه جوان دانشجو را پاره می کند ! ) اما به هر حال پیش از آن که مامور باشند . ادم هایی هستند که به واسطه شغل خود مجبور به در پیش گرفتن چنین رویه ای شده اند و حداقل این حق را دارند که نخواهند تصویری از خود آن ها گرفته شود . بدیهی است اگر چهره ی آن ها به تصویر کشیده نمی شود و فیلم از تمهیدهایی مانند تصویربرداری از پشت سر آن ها بهره می گرفت ، هیچ مشکلی وجود نداشت . واضح است که رعایت حقوق دیگران و وارد نشدن به حریم ممنوعه لزوما به معنای تن دادن به محدودیت های ممیزی و پذیرش تفکر رسمی نیست . اما هر مامور و مسئولی پیش از آن که مامور یا مسئول باشد انسانی است که حرمت و کرامت نوعی او به هیچ بهانه ای نباید مخدوش شود .
در تبیین و شناخت حریم ها و محدودیت های مستند سازی ، حتی بحث بر سر اخلاقیات رایج هم نیست ، زیر اخلاقیات هر جامعه ای بر اساس صیغه های عقیدتی ، عرفی و ... جامعه تعیین می شود که ممکن است در جامعه ای دیگر بسیار متفاوت و حتی متضاد باشد . همچنین هنرمند به عنوان کسی که با پدیده های انسانی ، برخورد سطحی و منفعل نمی کند ، همواره در مواجهه با ارزش های به ظاهر پذیرفته شده قرار می گیرد.
لوییس بونوئل در فیلم بل دوژور شخصیتی خلق کرده که رفتارش در هر جامعه مثالی ضد اخلاقی و ضد ارزش تلقی می شود : زنی که به شوهر ناتوانش عشق می ورزد و او را رها نمی کند ، اما نیازهایش را با مراجعه به خانه ای مخفی برطرف می سازد ؛ یعنی خیانت روح بسیار بزرگ تر از خیانت جسم است . مفهوم انتزاعی و اخلاقی نوینی که حتی در فرهنگ غرب نیز پذیرفتنی نیست ، اما باید توجه داشت که این مفهوم در یک فیلم داستانی و در دنیای قراردادی فیلم می شود و نه در فیلمی مستند . تجسم آن که چنین مفهومی بر اساس ابژهه های معین تبیین شود ، می تواند نه تنها ضد اخلاقی بلکه ضد انسانی هم باشد .
با این اوصاف مستند ساز در برابر موضوعی مثلا اجتماعی ، در جامعه ای که همه افرادش بر اساس مناسباتی قراردادی در کنار هم زندگی می کنند ، تا کجا آزادی عمل دارد ؟ به لحاظ نظری یک مفهوم کلی می تواند راه گشا باشد : این که در هر عرصه ای آزادی تا جایی می تواند بسط یابد که عدالت پایمان نشود ، مفهومی که جامعه امروز ما در همه عرصه های زندگی اجتماعی با آن رو به روست . اما به لحاظ مصداقی ، مساله بسیار پیچیده تر و ظریف تر است . هوشیاری فیلمساز مستند چه قدر باید باشد تا هم به آتش نزدیک شود و هم دستش را نسوزاند ؟ می بینیم که علاوه بر محدودیت حرفه ای موجود در کشور ما برای مستند سازی از جوانب مختلفی مثل تهیه سرمایه ، عرضه نامناسب ، نبود تحمل پذیری و واقعیت گریزی تفکرات مرسوم مستند ساز به لحاظ انسانی و اخلاقی نیز وظیفه ای سنگین و خطیر در شیوه استفاده از ابزار خود دارد . به هرحال هر مستند سازی ممکن است گاه ناخواسته در قلمرو ممنوع قدم بگذارد . ولی همواره باید به داشته باشد که شرافت انسانی او مقدم بر اصالت کاری اوست .
رضا مجلسی ویژه فرهنگ و هنر بهمن ماه 1394 شماره 3989